مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری

ساخت وبلاگ
 -آرمان و ایدئولوژی همیشه موضوع بحث برانگیزی بوده ، اما هیچوقت توجیح رفتار های انسانی نیست، چون یک نظام فکری " کم و بیش" آگاهانه س ؛ نه کاملاً آگاهانه .- خب که چی؟- جا برای اشتباه کردن هم بذار. شاید یه درصد حق با تو نباشه. فقط یه درصد.- پریشب جلوی خودمون دو نفر رو با تیر نزدن؟ یکیشون به زور پونزده سالش میشد. خونش هنوز کف پارکه. مشکی ولی ، نه قرمز.- منظوری نداشتم. منم نمیدونم. نمیدونم کی داره راه درست رو میره. کی گناهکاره . کی بی گناهه. کی حق کشتن داره ، کی نداره. میدونم یعنی. سالهاست که مجبورم کردن خودمو به نفهمی بزنم.مجبورم که ندونم، چون میترسم بایکوت بشم از همه جا. اگه بخوام بفهمم ، خونم کف پارک مشکی میشه. حتی قرمز هم نمیمونه. فایدش چیه؟ - نیای تنها میرم.- میام که بعداً نزنیش تو سرم. فقط به خاطر همین میام.نگاهی به فیلم  اعتراف (فرانسوی: L'aveu) از کوستا گاوراس محصول سال 1970 و نامزد جایزه گلدن گلوب و بفتا* این فیلم نگاهی به دوره تسلط حزب کمونیست در زمان استالین و کلمنت گوتوالده که موضوع اصلی ،دستگیری چندین نفر از اعضای اصلی و فرعی حزب کمونیست توسط خود حزب  و شیوه اعتراف گیری و متهم کردن آن ها به گناهان نکرده رو به خوبی نشون میده. در آخر همه اون ها به اتهام همکاری با عوامل بیگانه و جاسوسی و تلاش برای براندازی کمونیست به کمک بیگانگان ، محکوم شدند ، و همگی ا مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری...ادامه مطلب
ما را در سایت مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : melancoliee بازدید : 92 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 7:41

  قبلنا هر شب به مُردن فکر میکردم. هر روز با فکر مُردن سَر میکردم. اما حالا همیشه به زندگی فکر میکنم.  شاید آدمای مُرده همیشه به زندگی فکر میکنن ، و آدمایی که زندن ، همیشه به مُردن فکر میکنن...   "معلم" میگفت : " همیشه وقتی میخوای ، پیش نمیاد . وقتی ازش فرار میکنی میاد سراغت ."   دارم به زندگی فکر میکنم . به زنده بودن. اما ازم فرار میکنه. گاهی وقتا و  بعضی جاها گیرش میندازم ، توی چشمای سیاه معلم میبینمش و همونجا گیرش میندازم و عکسشو  میذارم بک گراند گوشیم.  هر وقت به گوشیم نگاه میکنم یادم میوفته زنده نیستم. چون دارم به زندگی نگاه میکنم. چطور میشه زنده بود و به زندگی نگاه کرد؟  امروز داشتم به مخاطبین تلگرامم نگاه میکردم. عکس پروفایل همکلاسی دوران دبیرستانم این بود : « دلم میخواد بمیرم»  تو دلم گفتم : واسه اینه که هنوز زنده ای. من خیلی وقته که به مرگ فکر نمیکنم. به اینکه غمین و اندوهگینم هم همینطور. اگه فکر میکنید که ناراحتید ، که افسرده اید ، شاید برای اینه که هنوز شادی رو میشناسید.  نمیدونم دقیقاً چه اتفاقاتی دور و برم میگذره . گیج و سرگردون توی دنیایی که هیچ جاشو نمیشناسم میتابم. گاهی اوقات فکر میکنم دنیا و آدماشو میشناسم. اما هربار که بیش از چیزی که باید به دنیا فکر میکنم بیشتر ازش فراری میشم. وقتایی هم که به آدما نزدیک میشم و میفهمم تَه دلشون دارن مسخرم میکنن باز متوجه میشم که مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری...ادامه مطلب
ما را در سایت مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : melancoliee بازدید : 375 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 23:08

  من می توانم به خودم تجمل مطرود بودن را روا بدارم ، هرچند هرگز مطرود نیستم ، فقط جسماً تنها هستم، تا بتوانم در تنهایی ای بسر ببرم که ساکنانش اندیشه ها هستند، چون که من یک آدم بی کله ی ازلی - ابدی هستم، و انگار که ازل و ابد از آدمهایی مثل من چندان بدشان نمی آید. [....] کتاب تئوری آسمانهای کانت را می خواندم که می گفت : « در سکوت شبانه ، سکوت مطلق شبانه ، وقتی که حواس انسان آرام گرفته است ، روحی جاودان ، به زبانی بی نام با انسان از چیزهایی، از اندیشه هایی سخن می گوید که می فهمی ولی نمی توانی وصف کنی. » تنهایی پر هیاهو / بهومیل هرابال/ ترجمه پرویز دوائی / پارس کتاب Edgar Degas - Ballet Dancers in the Wings +عنوان : مولانا   + نوشته شده در ساعت توسط garçon | مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری...ادامه مطلب
ما را در سایت مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : melancoliee بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 23:08

از مدرسه که برمیگشتم  مستقیم میرفتم دم مدرسه  دخترانه ارامنه مقیم شهرمون. مدرسه "وارطان مقدس و ماسیس" . منتظرش میموندم تا تعطیل بشه. سه شنبه ها و پنجشنبه ها میتونستم ببینمش.با  هر روز وایسادن در مدرسش فهمیده بودم که چه روزایی میتونم ببینمش ولی با این حال بازم هر روز بعد از مدرسم میرفتم اونجا. خب کسی چه میدونست؛ شاید اضافه بر سازمانی هم اتفاق می افتاد. نمیدونستم بقیه روزای هفته چرا نمیاد . یعنی فقط دو روز در هفته میومد مدرسه؟ خب خوش به حالش پس. چشماش خیلی مشکی بود. خیلی سیاه. خیلی تاریک، با سفیدی دور  مردمک چشمش مثل یه کاغذ سفید بود که یه دایره بی نقص و مشکی از جوهر وسطش خودنمایی میکرد. انگار لکه جوهر اتفاقی اونجا بود. ولی انقد بی نقص و قشنگ جلوه میکرد که فقط میشد ربطش داد به خدا و خلقتش. (خب اون موقع ها خیلی چیزا رو به خدا نسبت میدادم).  اسمشو نمیدونستم، وقتی میومد بیرون با دوستاش ارمنی حرف میزد. یه سری حروف و کلمه ی درهم برهم و آواهای گِرد و منعطف که هیچی نمیشد ازش فهمیدم. سعی میکردم از کنارشون رد بشم شاید چیزی بفهمم. فایده نداشت.  توی راه برگشت به خونه با خودم تکرار میکردم : " وارطان مقدس و ماسیس ، وارطان مقدس و ماسیس ، وارطان و ماسیس،خاچیک، آربی، درنیک، لوکاس، آروین" . اینا تنها چیزایی که بود که از زبون ارمنی بلد بودم. اسم همکلاسیا و هم بازیای ارمنیم توی مدرسه و محله بودن ؛ و مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری...ادامه مطلب
ما را در سایت مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : melancoliee بازدید : 115 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 21:51

- نذاشتم سرجاش. -چیو؟ - هیچی. - چرا همیشه یه چیزی میگی بعد که ازت میپرسم میگی هیچی؟ - یادم میره که تنها نیستم. - که چی؟ - که اگه یادم بود با صدای بلند فکر نمیکردم. - خب ، پس تو فکرم میکنی. خانم ها و آقایان ، مفتخرم که اعلام کنم این دوستمون فکر هم میکنه. لابد چون انقدر آدم متفکری هستی همیشه با حرفات آزارم میدی، آقا هر صدسال یه بار حرف میزنه، اونم یا تیکه و متلکه یا حدیث نفس. بیا و یه روز فکر نکن. بذار ببینیم بلدی مثل آدم باشی و منم آدم حساب کنی؟ - باز احساس کردی بامزه ای. - نه احساس کردم هویجم. احساس کردم این همه بیا و برو و اومد و شدم بی ارزشه. - بی ارزش نیستی. - فکر میکنی کی هستی؟ - کسی نیستم ، تمومش کن. دلخوری میشه. - تموم؟ فکر میکنی کی هستی واقعا؟  از اون کله شهر میکوبم میام پیشت که ببینمت. یک ساعته که دارم از جایزه عکاسی که توی دانشگاه گرفتم برات زر میزنم، حتی نگفتی ببینم چه عکسایی گرفتی ، کدوم عکست برنده شده ، اون ننه مرده ای که اون جایزه کوفتی بهت داد رو چه حساب اینکارو کرد. چرا نمیپرسی؟ بپرس که چه گوهی میخورم تو خونه تو. بپرس که چرا چندساله خودمو مسخره ی تو کردم. چی داری آخه؟ اخلاق ؟ قیافه؟ پول؟ معرفت؟ برو خودتو نگاه کن شبیه جنگ زده ها شدی. ( سرشو از پنجره میبره بیرون، داد میزنه) آخرین بازمانده واقعه دلخراش هولوکاست اینجاست.  - چت شده باز سر من داری خالی میکنی. - برو کنار بذ مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری...ادامه مطلب
ما را در سایت مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : melancoliee بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 21:51

  آسیابان:  بگو!دختر:  او خواست مادرم را بفریبد.زن:  چنین چیزی نیست.دختر:  [به آسیابان] همسرِ تُرا.سردار:  بر پادشاه ما ناروا مبند.دختر:  او به تو شبیخون زد ای آسیابان.سردار:  پادشاهِ ما؟دختر:  زهر می‌پاشید!آسیابان:  از این زن اندیشه‌ام نیست؛ زیرا پیش از این بارها به آغوش مردمان رفته است.زن:  نامرد!آسیابان:  بی‌خبر نیستم.زن:  هر کس را مشتریانی است!آسیابان:  همسایگان؟زن:  اگر من نمی‌رفتم پس که نانمان می‌داد؟دختر:  تو با پدرم چه بد که نکردی!زن:  بد کردم که در سال بی‌برگی از گرسنگی رهاندمتان؟موبد:  آه اینان چه می گویند؛ سخن از پلیدی چندانست که جای مزدا اهورا نیست. گاهِ آنست که ماه از رنگ بگردد و خورشید نشانه‌های سهمناک بنماید. دانش و دینم می‌ستیزند و خِرَد با مِهر؛ گویی پایانِ هزاره‌ی اهورایی است. باید به سراسرِ ایران‌زمین پندنامه بفرستیم.زن:  پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه‌ایم. (مرگ یزدگرد - بهرام بیضایی) سوسن تسلیمی در نمایی از مرگِ یزدگرد - کارگردان: بهرام بیضایی عنوان : مولانا /فیه ما فیه  کامل تر: "درد است که آدمی را راهبر است. در هر کاری که هست، تا او را دردِ آن کار و هوس و عشقِ آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند و آن کار، بی‌درد، او را میسّر نشود...تن همچون مریم است، و هر یکی عیسی داریم: اگر ما را در مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری...ادامه مطلب
ما را در سایت مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : melancoliee بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 3:04

  روزنامه ایران ، همشهری، اطلاعات.  میندازمشون روی تَل روزنامه های روزای قبل.  نخونده   . اینم مثل بقیه کارام شده. فقط انجامشون میدم. بدون اینکه فکر کنم برای چی؟ مثل سیگار کشیدنم وقتی دهنم از مزه سیگارای قبلی پر شده و از فرط زیادی نیکوتین حالت تهوع دارم. مثل وقتی که عکسای معلم رو تا آخر میبینم و حواسم نیست که دارم چی میبینم. مثل راه رفتنام و آهنگای مسخره ی همیشگی که حتی به یه کلمشون هم گوش نمیدم. مثل مجله های فرانسوی که همه ی پول این ماهمو بابت خریدنشون دادم و هنوز یکیشون رو هم باز نکردم؛ با اون جلدای پلاستیک کشیده ی احمقانه. دلم میخواد با یکی حرف بزنم؛ با علی قرار شام میذارم. حوصلم داره سر میره، یک ساعته که داریم چرت و پرت میگیم، سربازی ، دانشگاه، اون دختره که تو کافه بیسترو کار میکنه، خاطرات دوست مشترکمون که دو سال پیش فوت کرد، پول ، بی پولی، لپ تاپ با سی پی یو کور آی هفت.  دلم میخواد برم خونه. توی تاکسی به این فکر میکنم که هفتاد و پنج ثانیه برای تایم چراغ قرمز خیلی زیاده.خیلی زیاد. کانالا رو بالا پایین میکنم. باتری کنترل ضعیف شده. بی بی سی : تصمیم قطعی ترامپ برای انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس. دلم میخواد برم توی تختم، شاید خوابم میاد. ساعتمو برای شیش صبح کوک میکنم. گمونم فردا دوباره باید بیدار شم. مثل هر روز.البته اگه خوابم ببره. +عنوان: سعدی مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری...ادامه مطلب
ما را در سایت مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری دنبال می کنید

برچسب : بگذریم؛, نویسنده : melancoliee بازدید : 102 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 6:10

  سرم درد میکنه.میخوابم... ساعت های پشت سرهم میخوابم. فکر میکنم اگر بازم بخوابم میتونم فرار کنم،انگار هر بار خوابیدن یه تمرینه برای تموم شدن، انگار قراره دفعه بعدی که از خواب بیدار میشم هیچی مثل قبل نباشه. سالها کار کردم و کار کردم و دویدم. چی شد؟اصلا مگه فرقی هم میکنه؟ سرم خیلی درد میکنه. بیدار که میشم هوا تاریکه ،سیگارمو روشن میکنم. وقتی خوابیدم هم تاریک بود. همون شبه؟ یا یه روز کامل دیگه خوابیدم؟شاید فقط یه چُرت کوچیک بوده...مگه فرقی هم میکنه؟.. چشمامو دوباره میبندم. گوشیم خیلی وقته خاموشه. حتما از محل کارم اخراج شدم. حتما توی دانشگاه چندتا درس رو حذف شدم. از زور گرسنگی بلند میشم میرم آشپزخونه تا یه چیزی بخورم که صدای شکمم آروم بشه و دوباره برگردم توی تختم... گذرم به آینه قدی پیش دستشویی مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری...ادامه مطلب
ما را در سایت مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : melancoliee بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت: 3:25

  امضای من که در نمایش من تنها است، یک تنهای بدون تنهائی است، وقتی که چیزی از تن من در اوست، در نشان دادن خودش مرا هم به نمایش می گذارد، بی آنکه بتواند آن « چیزی از تن من» را از خود جدا کند. تجزیه ناپذیر می ماند، مثل تمام تنهایان. آیا تمام آنهائی که تنها نیستند خودشان را تقسیم می کنند؟ همیشه در متن کسی هست که تقسیم می شود. امضا ولی، خود را برای متن، قسمت نمی کند. [.....] میان چیزهای معمولی، همیشه یکی، که معمولی ترینشان است، از معمول خارج می شود. و عجیب می شود، همین است که در چیزهای عحیب همیشه میراثی از معمول هست. همه ی عجیب هائی که نظم می گیرند روزی از نظم بیرونم می آیند و معمولی می شودند، با میراثی از عجیب. و در نگاهِ ما این دوری است که باطل نمی شود.... یدالله رویایی / منِ گذشته : امضا / مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری...ادامه مطلب
ما را در سایت مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : melancoliee بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت: 3:25

طبعاً اولین کاری که اوایل دانشگاه و آشنایی با زبان فرانسه انجام دادم ؛ پرُ کردن یه هارد دو ترا از فیلم و موزیک و تئاتر و کتاب فرانسوی بود. شبام توی پاریس و نیس و لیون میگذشت. روزام به دانشگاه و کار و خواب. هنوزم همینه. اما زبان دیگه دنیایی کاملا ناشن مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری...ادامه مطلب
ما را در سایت مرد را گفت در چه فکری؟ گفت در فکر بی فکری دنبال می کنید

برچسب : مشغولی؟, نویسنده : melancoliee بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 4:29